Blue Blood
از سختترین و اساسیترین مصیبتهای آدمیان، مهم نبودنشان است. این مسئله خود را در اشکال متعدد دیگری از دردها و رنجها مخفی میکند و گاهی ریشهیابی آنها را کمی دشوار میسازد. به طور ریشهای اما مسئله همین بیاهمیت بودن است. نزد دیگران، نزد تاریخ، نزد هستیِ بینهایت گسترده و بیاحساس، نزد گذشتگان و آیندگان و بالاخره نزد خدایی که از هر چیز و هر کسی هر تعداد که بخواهد آناً خلق میکند و با خونسردی میمیراند.
چندان تفاوتی نمیکند اگر کسی بتواند برای خود جفتی دست و پا کند که حداقل نزد او مهمترین باشد یا عمرش را تماماً صرف آن کند تا بلکه میراثی و نامی در گوشه ناچیزی از تاریخ بجا گذارد و یا به قضاوت حلقه بسیار محدودی دلببندد تا با تلاشش در طی زمان در آن حلقه صاحب اعتبار و محبوبیت و اهمیتی شود؛ چون اگر خردهای واقعبین باشد سوگوارانه درخواهد یافت که همچنان برای جهان هیچ پدیده مهمی نیست. کرور کرور کرور بهتر از او، و بدتر از او، آمدهاند و رفتهاند و خواهند آمد و خواهند رفت…
از همین روست که آن برگزیدگان تاریخ، پیامبران (و نزد شیعیان، معصومین)، نمیتوانند یک همدردی واقعی و اصیل با دیگران داشته باشند. زیرا آنگاه که انسانی نزد خود میداند که برگزیده تاریخ و مهمترین موجود هستی است و این را به دیگران نیز اعلام میدارد، هیچ تلخی قابل مقایسهای با آن درد «هیچ بودن» دیگر آدمیان در زندگیش ندارد. او تفاوتی بنیادین با من و شما دارد و بخواهد یا نخواهد به کلّی متعلق به گونهٔ دیگریست.
السمیع
خداوندی که شخصگونه نباشد، به این معنی که نتوان با او سخن گفت و مخاطبش قرار داد، از نگاه انسانی با خدائی که وجود ندارد تفاوتی نمیکند. اگر خداوند را فقط نوعی روح و قانون و سرنوشت حاکم بر جهان بدانیم، صرفاً همان خدای طبیعت را توسعه دادهایم. انگار مثلاً در قوانین حاکم بر جهان به وحدتی جادویی قائل باشیم. نوعی فیزیک جدیدتر.
«السمیع» بودن خداوند مهمتر از آنیست که ممکن است در نظر نخست دیده شود. شبیه به آنچه فلسفه جدید به عنوان دریافت مهمش در قرن بیستم یادآور میشود که «تعقل» و «سخن گویی» تماماً در یکدیگر تندیده شدهاند، گمان میکنم مفهوم «خداوند» نیز از مفهوم سخن گفتن و «دیالوگ» قابل جدا کردن نباشد. خدا در وهله نخست آنیست که بتوان با او سخن گفت و این انتظار را داشت که ما را بفهمد. انسانگونه.
بدون شرح
ارزیابی میزان تحقق «آرمانها دنیوی» یک دین، احتمالاً تنها محک واقعی برای ارزیابی صحت «ادعاهای متافیزیکی و ماورائی» دین مذبور است.
پ.ن. البته شاید این ارزیابی فقط بعد از یک انتگرالگیری دوگانه روی همه زمانها و همه مکانها حاصل شود!
نقل قول
اکنون در پی اگزیستانسیال شدن کنترل نشده پست قبلی، اجازه دهید همگی به احترام میگل د اونامونو از روی صندلیهایمان برخیزیم و این چند سطر را از کتابش ایستاده بخوانیم:
«چارهٔ رنج، در تن دادن به نا آگاهی نیست؛ در آگاهتر شدن و بیشتر رنج کشیدن است.
مرارت رنج تنها با بیشتر رنج کشیدن و والاتر کشیدن چاره میشود. جریحه روح را نباید تخدیر کرد؛ باید بر آن سرکه و نمک پاشید زیرا وقتی که بخوابی و احساس رنج نکنی دگر وجود نداری. آنچه مهم است وجود داشتن و زنده بودن است.
در برابر ابولهول هولانگیز درد، چشمانت را مبند بلکه در چشمانش خیره شو و بگذار تو را در کام فرو برد و با صد هزار دندان زهربار بجود و ببلعد. آنگاه پس از آنکه بلعیده شدی، شیرینی طعم رنج را خواهی دانست.»
The Questin of God
دوستان!
در نهایت تاسف لازم است به عرض برسانم که
مسئله خدا، مهمتر از آنیست که بتوانیم آنرا به دست روحانیون بسپاریم.
این اساساً کاری نیست که بشود آنرا به کس دیگری سپرد حتی اگر صاحب بزرگترین فکر روی این سیاره باشد؛ چه رسد به آن قشری که محدودیتها و کاستیهای ذاتی و عرضیاش برای پرداختن به این مهم، بر کسی پوشیده نیست. هیچ گریزی وجود ندارد؛ نمیتوان پشت سر کسی قایم شد و از این سنگینترین بار شانه خالی کرد. آستینها را بالا باید زد و به قیمت باختن کل زندگی، از میان تودهٔ متراکم خارها، راهی به سوی گل سرخ گشود. اگر هنوز ایمانی به گل برایت مانده باشد.
یک واقعیت
برای اغلب آدمهای جهان، «آفریقا» و «ناپلئون» و «گنگستر» واقعیات مسلّمی هستند … درون قفسه dvd ها.
Icon
به نظر میرسد برخی پیروان «راستین» پیشوایان دینی و دلسپردگان آن امامان و پیامبران واقعاً از خودِ تاریخیِ آن پیشوایان بهتر، زیباتر و اخلاقی تر رفتار میکنند؛ چه اینان در واقع پیروان مخلص تصاویری اسطوره ای و فوق العاده آرمانی و به روز شده و اصلاح شده در طول تاریخ مذهب هستند…
آیا اشکالی دارد چنین دینی را تبلیغ و پیروی نمودن؟ آیا محمد و علی و عباسِ تاریخی مهمتر از تصایر ایده آل و پرشکوه اینان نزد متدینان هستند؟
24 comments