عالم
دروغ میگویی. برای فرودستان. باور میکنند. پیروز میشوی. همه باور میکنند. حتی معلمین زحمتکش مدرسه فرزندت. که آن ایدهآلهای دروغ را صادقه به فرزندت میآموزند. و او فرا میگیرد. و صادقانه باور میکند. و از همینجاست که مشکل تو آغاز میشود.
پنج سال قبل | در یک اتاق نیمه تاریک
عمه جان ما | یک خانوم جلسهای مومن و پر انرژی | دست به نصیحت | توانایی بالا در تعریف کردن هر چیزی | احتمالاً ناشی از استعدادی مخفی اما پروشنیافته در داستانگویی | فرزندان و نوه های زیاد، خانه همیشه شلوغ و همسری مسن | که روحانی خوشرو، خوشدل و وارسته ایست | البته این عمهجان است که همه را میچرخاند و محور دوّار این همه شلوغی و ماجرا و گرمای خانوادگیست.
در بستر بیماری به دیدارش رفتهایم | بچه ها و نوههایش رفته اند برای تدارک شام | ما تنها در اتاق خوابی کم نور دورش نشستهایم و او قصه یکی دو ماه اخیرش را برایمان میگوید | طولانی تعریف میکند و با حرارت | کلی جزئیات جذاب که داستان را معنیدار میکنند | قانع کننده و فوق العاده تاثیرگذار | ماجرای شفای معجزهگونهای که یافته است و دکترها که همه در تعجب ماندهاند | عنایت حضرت ابولفضل بوده است | یک هفته است که ناگهان دردش خیلی کمتر شده و میتواند راحت در بستر بنشنید | دکترها اصلاً باورشان نمیشود | پسر فلانی که برد تخصصی دارد عکسها را دیدهاست | در چشمان عمه شادی دخترگونهای برق میزند | به نظرم زنها برخلاف مردها، هیچوقت پیر نمیشوند | چقدر برایش نذر و نیاز کردهاند و لطف خدا شاملش شده | شبیه دیگر ماجراهایی که در جلسههایشان تعریف میکنند و همه با ایمان گوش میدهند | ما هم همیشه با ایمان گوش میکنیم.
البته غیر از این آخری | چون توی اتاق به جز خود عمه جان همه مستمعین میدانند که او سرطان دارد | درمان ندارد و دکترها تخمین حداکثر دو ماه زدهاند | بیشرفهای خونسرد | حتی خواهر زاده کم سالم هم میداند این را | اما ما هنوز داریم به داستان شفا یافتن معجزهگونه اش گوش میکنیم | چون حدس میزنیم آخرین فرصت برای شنیدن قصه از زبان عمه است | او هم برای مستمعینی که با سر تکان دادن و چشمانی متاثر نگاهش میکنند، با شور و تسلط بیشتری تعریف میکند.
وضعیت عجیبی است | شک دارم فرزندان به هیچ وجه حق داشته باشند مرگ قریب الوقوع کسی را ازش مخفی کنند | چرا باید به کسی درباره مهمترین حادثه حیاتش دروغ گفت؟ | نابخشودنی است | مسئول این وضعیت عجیبی که ما الان اینجا نشستهایم و داریم به داستان شیرین شفا و معجزه گوش میکنیم ولی به سوالات سخت فلسفه اخلاق فکر میکنیم آنهایند | مسئول بی اعتبار شدن همه داستانهای بنیادینی که سالها از لبان مومن او شنیدهایم هم.
Wreck
از این وبلاگ کوچک و متروک و فیلتر شده دیگر کسی رد نمیشود. مدتهاست هیچ صدایی در آن شنیده نمیشود جز موجهای کوچک آب که به زیر نوشتههایش میخورند و بدنهاش را آرام آرام تجزیه میکنند.
توی پیشخوانش آمدم امروز. آنجا هم آب نفوذ کرده. کف اتاقش خیلی لیز بود. بیشتر به خاطر یک لایه جلبکهای سبز و قشنگ. دیوارههایش مأمنی شده بود برای موجودات خیس و لیز و کوچک. که برای خودشان مستقل از من و کشتی زنده بودند. بوی آب میدهد و نمک دریا. صدای موجها اما همان است که بود. از پنجهزار سال قبل تا حالا. دلم گرفت. چیزی را انگار جا گذاشتهام توی عرشه کوچکش. هم اینجا و هم توی یکی دو شناور دیگری که به اسکلههای دوری در اینترنت بسته بودم.
درواقع اما آمدهام باز چیزهایی را بگذارم و برم. پیش از آنکه برای همیشه در عمق اقیانوس اینترنت بدون ناخدا رها شود و ردپایی شود باستانی از آدمهایی ناشناس و حکایت گنگی از سفر و مسافران. این به هر حال سرنوشت محتوم و مشترک همه وبلاگها و همه کشتیهاست. حداقل به این دلیل که صاحبانشان تا ابد عمر نمیکنند. هنوز هم رسم نشده که پسوردهای زندگی را توی وصیتنامه برای وراث بیحوصله مرقوم کنند.
من خستهام از نظر داشتن. ولی انگار خیلی درمانی ندارد. گویا آنها که مبتلایند همیشه نظر دارند تا روزیکه نهایتاً بمیرند و آرام شوند. برای همین شاید تعدادی از خیل نوشتههای نیم-نوشتهٔ مثلاً سیاسی را اینجا بگذارم تا از شرشان خلاص شوم. بعد اگر سرم روی گردنم باقی بود، شاید، فرصت کنم کمی از چیزهای بهتر بنویسم. چیزهای واقعیتر. دوست دارم وقتی این کشتی کوچک شکسته را برای همیشه ته اقیانوس اینترنت هل میدهم و رهایش میکنم تا پائین برود و آرام در کف دریا برای سالها جا خوش کند و دوران طلایی پوسیدن را آغاز کند و آکواریومی شود برای رهگذران و گردشگران یا شاید شبی سرپناهی برای کوسهماهیِ گمکرده راه، چیزهای خوبتری از تحلیلهای سیاسی در آن پیدا شود. باید کمی از چیزهای قشنگتر در آن نوشت؛ مثل نقاشی، مثل فلسفه اروپایی، مثل مرگ در یک هوای آفتابی.
از موتورخانه که چیز زیادی نمانده، بروم ببینم قطبنمایش سالم است.
شرمگاه
آورده اند که عمروعاص در صحنه ای از جنگ صفین درمقابل ذولفقار علی ابن ابیطالب به کشف عورت دست زد تا جان خود را نجات دهد.
گر چه این راهکار جان عمروعاص را نجات داد اما بعد از آن فضاحت، او دیگر آن شخصیت قبلی و آن صحابه سرشناس پیامبر باقی نماند. از آن پس به ناچار به همین عمروعاصی بدل شد که اکنون در تاریخ از او سراغ داریم.
این بواقع همان راهکاریست که جمهوری اسلامی اخیراً از آن استفاده کرد. حکومت برای بقای خود در خیابانهای تهران و در مقابل چشمان حیرتزده شهروندان عادی خود دست به کشف عورت زد.
شهروندان ناباورانه سبوعیت و شقاوت پنهان او را برای نخستین بار در میادین و خیابانهای شهرشان دیدند و دانستند آنجا که پای حفظ و بقا باشد، حکومت مؤدبشان به ناگاه ماده گرگ بیماری خواهد شد که حتی فرزندان خود را به نیش میکشد و می خورد.
تمام آنچه پیش از این فقط عدهای خاص از مخالفین و در تاریکی پستوها دیده بودند و سالها تنها رازداران چیزی بودند که باور کردنش همواره برای عموم دشوار میآمد، یکباره عریان در میانه شهر و در روز روشن نمایان شد. چهره جدیدی از حکومت دیدند که با تصویر صدا و سیمایی و ساختگی آن هیچ قرابتی نداشت. این شناخت جدید نه از طریق دوربین های تلوزیونی که با چشمان خودشان و همکارانشان و همسایگانشان و همکلاسیهایشان بدست آمده بود و عیار و اعتبار دیگری داشت.
اکنون هرچه هم در تلوزیون مجریها لبخند مصنوعی بزنند و در گزارشها ادای تمدن در آورند، از راهکارهای قانونی دم بزنند، کسانی را محاکمه شبه قانونی کنند و حتی اگر چند جوجه جلاد کهریزک را مثلاً به سختی تنبیه کنند، موثر نخواهد افتاد که اگر به ثریا بروند و پائین بیایند هم دیگر جمهوری اسلامی آن حکومت قبلی نیست. یک چیز جدید دیگری است.
آنچه قرار بوده مخفی ومستور باشد از پرده برون افتاده است و دهان به دهان و سایت به سایت همه جا در کوی و برزن نقل میشود. کشوری که با رئیس جمهور پر حرف و ادعایش مدتی ملجا آرزوهای مظلومان جهان شده بود و محبوب قلوب مسلمین سرخورده منطقه، به ناگاه خوی درونی خود را به احمقانه ترین شکل نشان داد… و حتی آنقدر زودهنگام و افراطی و بیریا که اکنون بخش هوشمندتر حاکمیت دستپاچه و خجالت زده است از این همه برهنگی.
خوب یا بد، همگان آنچه نباید را دیده اند. دیگر تعارفی در میان نیست. عنوان قربانیان اینبار نه بعثی و مارکسیست بود نه بهایی و بیگانه و کافر. درونیترین و خودیترین هسته حاکمیت آسفالت خیابانهای «ام القرای اسلام» را به خون مسلمان ِ شیعۀ ایرانی ِ غیر مسلح، رنگین کرد. و همان شب بدون خجالت اخبار ورزشی نشان داد و آموزش آشپزی.
این اطراف چیز مهم و بزرگی تغییر کرده است.
از این به بعد با حکومتی طرفیم که زشتیاش را دیده ایم و این موضوع را هم ما میدانیم و هم او. این همان چیزیست که شخصیت حکومت را تغییر میدهد و او را دریدهتر از پیش میکند و خاکریز نخستش را جابجا میکند. او وجهای برای از دست دادن ندارد؛ خجالتی نخواهد کشید و حیا و ریایی برای اعمال خشونت عریان ندارد. زین پس حکومتِ عمروعاص-صفت، در مقابل شهروندانش تماماً برهنه به وظیفه اصلیاش – حفظ نظام – ادامه خواهد داد.
فقط اما این بار اغلب اهالی شهر دیدهاند آنچه را که نباید.
رسانه
این روزها دلیل زیادی بر نوشتن نیست. با همه تاریکیها این احساس خوب هست که اکنون اگر کسی که بخواهد چیز جدیدی بداند و ببیند به راحتی میتواند ببیند.
لازم نیست میان وبلاگها و روزنامه ها را بجوید. کدام رسانه از خود واقعیت بهتر. هر که به خیابانهای تهران برود میبیند. با رزولوشن بی نهایت. تصویر کاملاً سه بعدی. صدای تکاندهنده تر از دالبی. زاویه دید دلخواه. همراه با بوی دود، سوز گاز و مزه اشک.
از لحاظ تکنیکی نمایشهای صدا و سیمایی هیچ یارای مقابله با رسانهٔ پر قدرتِ «واقعیت» را ندارند. جادوگران رسانهای در برابر این هیولا به نفس نفس افتادهاند. گمان کنم این خود عصای موساست که در خیابانهای تهران به زمین خورده است.
انتقام
در انتقام شکوهی است که در لذت نارسیستیک و خودپسندانه عفو نیست.
این یک دقیقه از اوایل فیلم کفشهای مرد مرده را با صدای بلند ببینید.
الکی
الکی یاد یک شب قدری افتادم سالها قبل در دوران دانشجویی که با برخی از دوستان گرمابه و گلستان نشسته بویم بعد از افطار تا حدیث همانگویانه (Tautology) جعل کنیم! میبینی تو رو به خدا چه کارهای جاهلی میکردیم اون وقت ها؟
«به خدا سوگند از پدرم شنیدم که از پدرش شنیده بود که …
همانا یک ساعت عبادت همراه با تفکر و تامل، برتر است از چهل و پنج دقیقه عبادت همراه با تفکر و تامل.»
حسود
پدیده جالبی است که مذهبیون حاکم بر ایران هیچ خوش ندارند در اسرائیل یا در آمریکا هم احزاب مذهبی و خداپرست و دست راستی روی کار بیایند.
لیبرالها و سکولارهای جهان در مقابل انگار چنین حسادتی ندارند و از قدر گرفتن لیبرالهای دیگر کشورها به خوبی استقبال میکنند!
نزد راستگرایان، لیبرالیسم و آزادی و سعهصدر خیلی خوب است فقط برای دوستان و در و همسایگان و البته دشمنان و بدخواهان.
زایمان
گروه اول میگویند که امامشان آنچنان است که خدای متعال دیوار کعبه را برای مادرش معجزه گونه شکاف داده است تا وی را درون کعبه وضع حمل کند. چیزی که برای پیامبرشان نیز رخ نداده. برای مسیح هم رخ نداده چرا که خداوند مریم باکره را از این امر شدیداً نهی کرد تا برود و مسیحش را جایی خارج از مسجد بدنیا آورد. آنان در مقابل معتقدند که خلیفهٔ گروه دوم آنقدر پلید بوده است که پدرش با کنیزی زنا کرده است و حاصل آن، دختر زنازادهای بوده است که وقتی بزرگ میشود دوباره با پدر خویش زنا میکند و از اوست که خلیفه ناپاک دوم متولد شده است.
گروه دوم اما منکر شده و میگویند که خلیفهشان زنازاده نیست و معمولی متولد شده است. آنان همچنین معتقدند که تولد امام گروه اول هم معمولی بوده است و نه در خانه کعبه و با معجزه شکاف دیوار؛ هرچند بر این باورند که او انسان بسیار والایی بوده و خلیفه ارشد آنان نیز هست.
در مقام یک قاضی بیطرف در مواجهه با این دو گروه از «برادران دینی»، گمان میکنید کدام گروه باید سریعتر به پزشک مراجعه کند؟
پ.ن. این ویدئو را ببینید.
ف ل س ط ی ن
مسئله فلسطین بواقع مسئلهای بینهایت حیاتی برای جهان اسلام است.
اگر فلسطین نبود و آقای هرتزل همکیشان خویش را به این سرزمین نکوچانده بود و وارد مناقشهای طولانی و زورگویانه با اعراب بومی منطقه نشده بود، اسلام از شدت بی آرمانی جان میداد. از منظر سیاسی تمام میشد.
ما از «حکایت اسرائیلیان و مسلمانان مظلوم» با آغوشی باز و با شور و حرارت استقبال میکنیم وهیچ دوست نداریم داستان به این جذابی به این زودی و راحتی تمام شود. داستانی که دقیقاً همانست که باید باشد. و از این رو اندیشمندان مسلمان به حد توان پر و بالش دادهاند و از آن غدهای بواقع سرطانی ساختهاند. در طی زمان ادبیات وسیعی برایش دست و پا کردند، و در مظلومیت اعراب منطقه سرودهای شورانگیز و سریالهای تلوزیونی حماسی ساختند و در رسای آفتاب عصرگاهی اورشلیم شعرها سرودند. جوانان آرمانگرای کشورهای مسلمان برای درختان زیتون و نارنجستانهای نادیده آنجا بسان سرزمین مادری خودشان اشک ریختند و در وبلاگهایشان پیراهن دریدند.
اما چرا انبوه مشکلات و زخمهای دردناک یک میلیارد مسلمان در سرزمین پهناور آنان در مقابل مثلاً 22 کیلومتر مزارع شبعا به کناری میرود و این مزارع از اهمیت چنین سرسامآوری برخوردار میشوند؟ چون هویت مسلمانان با داستان اسرائیل/فلسطین است که دارد بازتولید میگردد.
از عبدالناصر و آیتاللهخمینی تا صدامحسین و بنلادن و نصرالله و خانوادهٔ اسد و تمامی رهبران جهان اسلام که دوره «بیداری اسلامی» را ورق زدهاند همگی دقیقاً از همین آبشخور نهضتشان را سیراب کردهاند و آرمان و چشمانداز برای پیروان خویش تدارک دیدند. در میان صفحات تاریخ باید جستجو کرد و دید قبل از پدیدهای به نام اسرائیل، مسلمین کدام آرمان مشترک را دنبال میکردند و اساساً چه میکردند به غیر از جنگ قبیلهای و مجادله فرقهای و تجارت ادویه.
فلسطین محصول تدبیر هوشمندانه رهبران دوران مدرن جهان اسلام در جهت «آرمان سازی» برای ملتهای سرگردانشان است. و لذا بدیهی است که مشکل فلسطین اساساً قرار نیست که حل بشود. فلسطین مشکلیست برای حل نشدن و بحرانیست برای گرم کردن اتمسفر ذهنی مسلمین. تعجبی نیست که سیاست رسمی جمهوری اسلامی ایران عدم حمایت و مقابله و تمسخر و انکار هرگونه حرکتی است که افق صلح را روشنتر میکند است و در عمل نیز فعالانه آتش بیار معرکه بودن.
اما بیش از هر کس فلسطینیان قربانیان این تولید آرمان هستند و مظلومانه هزینه آنرا به جای بقیه مسلمین میپردازند. همیشه لازم است اردوگاههای محقری وجود داشته باشند که در شبِ «روز قدس» در رسانههای ریاکار ما دلخراشانه به تصویر درآیند و هر چه بیشتر و مظلومانهتر و جانگدازتر خون کودکانی در این میان ریخته شود تا این یکتا آرمان مشترک اسلامی را آبیاری کند و بسیجیان ما بتوانند در مسجد با حرارت بیشتری سینه بزنند…
سوالِ سخت اینجاست که اگر این مناقشه حل شود ما اساساً چه سخن دیگری برای جهانیان داریم؟
واقعیت اینست که در جغرافیای انسانی عالم، جمعیت قابل توجه مسلمین تنها مصرف کننده هستند. آنان مصرف کنندگان کالا و فکر و فرهنگ دیگران و مهمتر از آن، آرمانها و ایدهآلهای دیگرانند. هیچ یک از جوامع مسلمان ساختار سیاسی یا اقتصادی قابل عرضه ای ندارند و خریدار فرهنگشان نیز تاحدود زیادی فقط خودشان هستند. از میان دستاوردهای جدید انسانی، حقوق بشر و آزادی و هنر و دانش و سعه صدر، بهرهٔ بزرگی ندارند و اگر به طور مداوم فریاد نکشند توجهی جلب نمیکنند و شاید تنها کلیدداری منابع نفت عالم است که آنان را در عرصه بینالمللی مورد توجه نگه میدارد.
در این میان نیز اسرائیل با خشونتی که اعمال میکند، این امکان را به جهان اسلام داده است تا همگی خود-قربانی-پنداری کنند و بتوانند تمام کاستیها و حقارتهای خود را توجیه کند. و نابودی این کشور کوچک را هدف بزرگ جهان اسلام اعلام کنند و وانمود کنند راه نیکبختی مسلمین بهناچار تنها از قدس است که میگذرد.
اینگونه آرمان فلسطین میتواند جای خالی رؤیای امت اسلام را پرکند. و دانشآموزان سراسر جهان اسلام درمدرسه انشاء بنویسند که «اگر روزگاری آن چند کیلومتر مربع خاک، از دستان اشغالگران قدس درآید، …»
…واقعاً چه میشود؟ جز آنکه از بی آرمانی خواهیم مرد؟
نگران اما نباید بود؛ رهبران ما به هیچ قیمتی به مستکبران و جنایتکاران عالم اجازه حل و فصل این مناقشه جذاب و بیاندازه حیاتی را نخواهند داد.
خانه شکلاتی
قدیس فرانچسکو این قانون ظریف زندگی را چنین به کلام آورده بود: «بازنده برنده است.«
دوستان خداباور من؛ شاید که این حکم رندانه به زندگی احتمالی پس از مرگ نیز تسری یابد.
بسا که بهتر باشد در «میهمانی خداوند» و در مقابل سفره گشوده و رنگارنگ او در «ماه مبارک رمضان» اختیار از کف ندهیم و وارستگی خویش را حفظ کنیم!
کسی هنوز انتهای این سناریو را نمیداند.
حکومت صالحان -1
روحانیون و اربابان دین البته همیشه به قدرت نزدیک بودهاند اما همواره فاصلهای بوده است میان آنان و قدرت/ولایت مطلق؛ فاصلهای ارزشمند که هرگاه لازم میآمد میتوانست دامن آنان را از آلودگیهای ناگزیر مناسبات قدرت پاک نگهدارد. آنان هر گاه لازم بود منتقد حاکم میشدند و او را بابتِ ظلم و جور و نامسلمانی و ضعفِ ایمانش نکوهش میکردند. و همیشه اگر مشکلی وجود داشت حتماً ناشی از کم توجهی و عدم پایبندی حکام به «اسلام واقعی» بود.
این فاصله ارزشمند اما دقیقا 1357 سال بعد از مهاجرت پیامبر اسلام به یثرب، در سرزمینی به نام ایران، به ناگاه از میان برداشته شد.
بوسیلهٔ یک انفجار نور.
به خوبی قابل درک است عظمت و اهمیت انقلاب اسلامی نزد یک شیعهٔ تربیت شده و کتاب خوانده و دلداده به آرمان حکومت امامان. این آرمان که با به حکومت رسیدن صالحان و دینمداران یکبار و برای همیشه میتوان تعالیم ارزشمند اسلامی را پیاده سازی کرد و بیش از این نگران خیانتِ حاکمان سست ایمان و دنیا پرست نبود. اغلب قریب به اتفاق مردم ایران را شیعیان تشکیل میدهند کسانیکه در طی قرنها پایه اعتقادیشان را بر این استوار کردهاند که اسلام واقعی فقط با خلافت و حکومت صالحان به ظهور خواهد رسید و آرمانهای زیبای اسلامی تحت لوای ولایت اینان تحقق خواهد یافت.
بر خلاف اقلیت شیعیان، اغلب مسلمین جهان اما در این باره پختهتر فکر میکنند؛ چه از همان ابتدای تاریخ اسلام به خوبی شاهد آن بودهاند که خلیفه مسلمین، یار و جانشین پیامبر، و سایه خداوند روی زمین به حکم انسان بودنش ممکن است بادهگساری کند، زنباره باشد و حتی فرمان قتل نوه پیامبر را بدهد و این هنوز دلیل آن نمیشود که او را خلیفةالله ندانند و برایش استغفار نکنند و او را جایز الخطا نشمرند… اما شیعیان به طرز عجیبی تمامی جانشیینان پیامبرشان را، به جز یک و نیم نفر، غاصب حق ولایت میدانستند و کینهتوزانه آنان را علتالعلل تمام تاریکیهای غیر قابل انکار تاریخ اسلام میشمردند و کاملاً بر این باور بودند که اگر حق ولایت به سلسله امامان شیعه میرسید، بهشتی اسلامی بر زمین بر پا میگشت. از 1021 سال تاریخ خلافت خلفای اسلامی، خلیفههای مورد تایید شیعه تنها کمی بیش از پنج سال زمام امور را در دست داشتند و این همان چیزی بود که آنان را بر خلاف رقبایشان در پرده «عصمت» پنهان کرده بود.
اینجاست که اهمیت انقلاب اسلامی نمایان میشود. رویدادی فوقالعاده و منحصر به فرد؛ اینکه نهایتاً بعد از قرنها یک فقیه درجه یک شیعه، یک مرجع تقلید عالیمرتبه و دانشمند بیچون و چرای اسلامی شخصاً به قدرتمندترین فرد حاکمیت سیاسی بدل شود و نه تنها لباس روحانیت بدرنیاورد بلکه رسماً سیاستش را عین دیانتش اعلام کند. کسی که دسترسی دست اول به معارف دینی داشته و میتواند مستقیماً آنها را پیاده سازی کند. درست همانند شرایطی که به مدت ده سال برای محمدابنعبدالله در یثرب فراهم شده بود.
بهتر از این شرایط برای دینمداران متصور نبود و از این رو مومنان بی صبرانه در انتظار تحقق آرزوهای هزار سالهٔ شیعی خویش بودند…
اما آنچنانکه افتد و دانی، بعد از سه دهه نتیجه این تجربه اکنون برای پیروان واقعبین و فهیمتر تشیع، یک کابوس کامل است. چیزیست که میتواند سرمایه قرنها دینداری را تباه سازد. جمهوری اسلامی که تاکنون شش برابر مجموع طول حکومت امام اول و دوم شیعیان حکومت را مقتدرانه به دست داشته، دقیقاً به همین دلیل، با سوالات و بحرانهای مفهومی جانکاهی روبروست که در اصل از خودِ ایدئولوِژی و آرمانهای اسلامی ریشه میگیرد. از تمام آن آرزوهای بر باد رفته، تمام این توجیهات ناکافی، تمامی این ناهمخوانی های انصاف ستیز…
داستان آن پیشوای عادلی که بر سر مالکیت یک سپر جنگی به همراه یک یهودی شکایت نزد قاضی مستقل اسلامی میبرند و قاضی رای به نفع شهروند یهودی میدهد در مقابل حاکم، صرفاً در حد حکایتی در کتابهای داستانهای خوب برای بچههای خوب باقی ماند و در طی سی سال به واقعیت نزدیک هم نشد که در عین ناباوری از اغلب جوامع بیادعای ِغیر دینی نیز با این آرمان بیگانهتر باقی ماند؛ که حتی نوشتن نامه مودبانه و سرگشاده به خیلفه شد آرزوی منتقدین تندرو.
از این رو ست که این روزها بسیار میبینی دلسپردگان سنتی و ارتودکستر شیعه را که تمامی همّ شان را تبرئه دین و آئین مقدس از پدیده جمهوری اسلامی قرار دادهاند… و چه غم انگیز است شاهد تباهی یک آرمان هزار ساله بودن.
گمان نمیکنم هیچ وقت این پدیده را، انقلاب اسلامی را، بتوان از دامن ِدریده شدهٔ دین زدود. کاش دینمداران زیرکتر از این بودند و آن فاصله اندک را برای تبرئه خویش از قدرت حفظ میکردند.
و کاش هیچگاه به اسلامشان فرصت اجرا شدن را نداده بودند.
Blue Blood
از سختترین و اساسیترین مصیبتهای آدمیان، مهم نبودنشان است. این مسئله خود را در اشکال متعدد دیگری از دردها و رنجها مخفی میکند و گاهی ریشهیابی آنها را کمی دشوار میسازد. به طور ریشهای اما مسئله همین بیاهمیت بودن است. نزد دیگران، نزد تاریخ، نزد هستیِ بینهایت گسترده و بیاحساس، نزد گذشتگان و آیندگان و بالاخره نزد خدایی که از هر چیز و هر کسی هر تعداد که بخواهد آناً خلق میکند و با خونسردی میمیراند.
چندان تفاوتی نمیکند اگر کسی بتواند برای خود جفتی دست و پا کند که حداقل نزد او مهمترین باشد یا عمرش را تماماً صرف آن کند تا بلکه میراثی و نامی در گوشه ناچیزی از تاریخ بجا گذارد و یا به قضاوت حلقه بسیار محدودی دلببندد تا با تلاشش در طی زمان در آن حلقه صاحب اعتبار و محبوبیت و اهمیتی شود؛ چون اگر خردهای واقعبین باشد سوگوارانه درخواهد یافت که همچنان برای جهان هیچ پدیده مهمی نیست. کرور کرور کرور بهتر از او، و بدتر از او، آمدهاند و رفتهاند و خواهند آمد و خواهند رفت…
از همین روست که آن برگزیدگان تاریخ، پیامبران (و نزد شیعیان، معصومین)، نمیتوانند یک همدردی واقعی و اصیل با دیگران داشته باشند. زیرا آنگاه که انسانی نزد خود میداند که برگزیده تاریخ و مهمترین موجود هستی است و این را به دیگران نیز اعلام میدارد، هیچ تلخی قابل مقایسهای با آن درد «هیچ بودن» دیگر آدمیان در زندگیش ندارد. او تفاوتی بنیادین با من و شما دارد و بخواهد یا نخواهد به کلّی متعلق به گونهٔ دیگریست.
خلیفة الله في الارض
– اینبار فرشتهها به زور جلوی خودشون رو گرفتند تا نخندند. فکر کنم آدم هم حس کرده بود که یک مسئلهای هست بین فرشتهها اما به روی خودش نیاورد توی اون شرایط.
– تقصیر اون فرشته های مسخره آسمون اوّله… هر چند واقعاً عیبی هم نداره چون گمانم چند ده هزاران سالی طول بکشد تا معلوم شود تمام این ارض که با این همه افتخار و طمطراق سمت خلیفه گریاش نصیب آدم شده اصلاً به محاسبه هم نمیاد جایی.
قد ارزن!
– وقتی اولین دانشمندشون این موضوع رو میفهمه چه حالی میشن.
– اوهوم…وقتی بفهمند که خیلی هم مرکز عالم نیستند … طفلکها ….شاید اصلاً به همه چیز شک کنند. مثل سری قبلیها.
…
– آره. به نظرم خدا نباید این شوخی رو باهاشون میکرد.
توطئه
موی بر تنش سیخ شد؛ وقتی روی اینترنت جستجو کرد و خیلی زود متوجه شد که کشوری به آن نام که او ظاهراً در تمام این سالیان در آن زندگی میکرده اصلاً وجود ندارد.
السمیع
خداوندی که شخصگونه نباشد، به این معنی که نتوان با او سخن گفت و مخاطبش قرار داد، از نگاه انسانی با خدائی که وجود ندارد تفاوتی نمیکند. اگر خداوند را فقط نوعی روح و قانون و سرنوشت حاکم بر جهان بدانیم، صرفاً همان خدای طبیعت را توسعه دادهایم. انگار مثلاً در قوانین حاکم بر جهان به وحدتی جادویی قائل باشیم. نوعی فیزیک جدیدتر.
«السمیع» بودن خداوند مهمتر از آنیست که ممکن است در نظر نخست دیده شود. شبیه به آنچه فلسفه جدید به عنوان دریافت مهمش در قرن بیستم یادآور میشود که «تعقل» و «سخن گویی» تماماً در یکدیگر تندیده شدهاند، گمان میکنم مفهوم «خداوند» نیز از مفهوم سخن گفتن و «دیالوگ» قابل جدا کردن نباشد. خدا در وهله نخست آنیست که بتوان با او سخن گفت و این انتظار را داشت که ما را بفهمد. انسانگونه.
leave a comment