خانه به دوش

حکومت صالحان -1

Posted in gods' stuff, political crap by خانه به دوش on 1 آگوست 2008

روحانیون‌ و اربابان دین البته همیشه به قدرت نزدیک بوده‌اند اما همواره فاصله‌ای بوده است میان آنان و قدرت/ولایت مطلق؛ فاصله‌ای ارزشمند که هرگاه لازم می‌آمد میتوانست دامن آنان را از آلودگی‌های ناگزیر مناسبات قدرت پاک نگه‌دارد. آنان هر گاه لازم بود منتقد حاکم می‌شدند و او را بابتِ ظلم و جور و نامسلمانی و ضعفِ ایمانش نکوهش می‌کردند. و همیشه اگر مشکلی وجود داشت حتماً ناشی از کم توجهی و عدم پایبندی حکام به «اسلام واقعی» بود.

این فاصله ارزشمند اما  دقیقا 1357 سال بعد از مهاجرت پیامبر اسلام به یثرب، در سرزمینی به نام ایران، به ناگاه از میان برداشته شد.
بوسیلهٔ یک انفجار نور.
به خوبی قابل درک است عظمت و اهمیت انقلاب اسلامی نزد یک شیعهٔ تربیت شده و کتاب‌ خوانده و دلداده به آرمان حکومت امامان. این آرمان که با به حکومت رسیدن صالحان و دین‌مداران یکبار و برای همیشه میتوان تعالیم ارزشمند اسلامی را پیاده سازی کرد و بیش از این نگران خیانتِ حاکمان سست ایمان و دنیا پرست نبود. اغلب قریب به اتفاق مردم ایران را شیعیان تشکیل میدهند کسانیکه در طی قرنها پایه اعتقادی‌شان را بر این استوار کرده‌اند  که اسلام واقعی فقط با خلافت و حکومت صالحان به ظهور خواهد رسید و  آرمانهای زیبای اسلامی تحت لوای ولایت اینان تحقق خواهد یافت.

بر خلاف اقلیت شیعیان، اغلب مسلمین جهان اما در این باره پخته‌تر فکر میکنند؛ چه از همان ابتدای تاریخ اسلام به خوبی شاهد آن بوده‌اند که خلیفه مسلمین، یار و جانشین پیامبر، و سایه خداوند روی زمین به حکم انسان بودنش ممکن است باده‌‌گساری کند، زن‌باره باشد و حتی فرمان قتل نوه پیامبر را بدهد و این هنوز دلیل آن نمی‌شود که او را خلیفةالله ندانند و برایش استغفار نکنند و او را جایز الخطا نشمرند… اما شیعیان به طرز عجیبی تمامی جانشیینان پیامبرشان را، به جز یک و نیم نفر، غاصب حق ولایت می‌دانستند و کینه‌توزانه آنان را علت‌العلل تمام تاریکی‌های غیر قابل انکار تاریخ اسلام می‌شمردند و کاملاً بر این باور بودند که اگر حق ولایت به سلسله امامان شیعه میرسید، بهشتی اسلامی بر زمین بر پا می‌گشت. از 1021  سال تاریخ خلافت خلفای اسلامی، خلیفه‌های مورد تایید شیعه تنها کمی بیش از پنج سال زمام امور را در دست داشتند و این همان چیزی بود که  آنان را بر خلاف رقبایشان در پرده «عصمت» پنهان کرده بود.

اینجاست که اهمیت انقلاب اسلامی نمایان میشود. رویدادی فوق‌العاده و منحصر به فرد؛ اینکه نهایتاً بعد از قرنها یک فقیه درجه یک شیعه، یک مرجع تقلید عالی‌مرتبه و دانشمند بی‌چون و چرای اسلامی شخصاً به قدرتمندترین فرد حاکمیت سیاسی بدل شود و نه تنها لباس روحانیت بدرنیاورد بلکه رسماً سیاستش را عین دیانتش اعلام کند. کسی که دسترسی دست اول به معارف دینی داشته و میتواند مستقیماً آنها را پیاده سازی کند. درست همانند شرایطی که به مدت ده سال برای محمدابن‌عبدالله در یثرب فراهم شده بود.

بهتر از این شرایط برای دین‌مداران متصور نبود و از این رو مومنان بی صبرانه در انتظار تحقق آرزوهای هزار سالهٔ شیعی خویش بودند…

اما آنچنان‌که افتد و دانی، بعد از سه دهه نتیجه این تجربه اکنون برای پیروان واقع‌بین و فهیم‌تر تشیع، یک کابوس کامل است. چیزیست که میتواند سرمایه قرنها دینداری را تباه سازد. جمهوری اسلامی که تاکنون شش برابر مجموع طول حکومت امام اول و دوم شیعیان حکومت را مقتدرانه به دست داشته، دقیقاً به همین دلیل، با سوالات و بحرانهای مفهومی جان‌کاهی روبروست که در اصل از خودِ ایدئولوِژی و آرمانهای اسلامی ریشه می‌گیرد. از تمام آن آرزوهای بر باد رفته، تمام این توجیهات ناکافی، تمامی این ناهمخوانی های انصاف ستیز…

داستان آن پیشوای عادلی که بر سر مالکیت یک سپر جنگی به همراه یک یهودی شکایت نزد قاضی مستقل اسلامی می‌برند و قاضی رای به نفع شهروند یهودی میدهد در مقابل حاکم، صرفاً‌ در حد حکایتی در کتابهای داستانهای خوب برای بچه‌های خوب باقی ماند و در طی سی سال به واقعیت نزدیک هم نشد که در عین ناباوری از اغلب جوامع  بی‌ادعای ِغیر دینی نیز با این آرمان بیگانه‌تر باقی ماند؛ که حتی نوشتن نامه مودبانه و سرگشاده به خیلفه شد آرزوی منتقدین تندرو.

از این رو ست که این روزها بسیار می‌بینی دلسپردگان سنتی‌ و ارتودکس‌تر شیعه را  که تمامی همّ شان را تبرئه دین و آئین مقدس از پدیده جمهوری اسلامی قرار داده‌اند… و چه غم انگیز است شاهد تباهی یک آرمان هزار ساله بودن.

گمان نمیکنم هیچ وقت این پدیده را، انقلاب اسلامی را، بتوان از دامن ِدریده شدهٔ دین زدود. کاش دین‌مداران زیرک‌تر از این بودند و آن فاصله اندک را برای تبرئه خویش از قدرت حفظ میکردند.
و  کاش هیچگاه به اسلامشان فرصت اجرا شدن را نداده بودند.